آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

هفته 29 حاملگی

سلام نی نی مامانی این چند وقته  سرم حسابی شلوغ بود وقت نکردم مطلب جدیدی بزارم.کوچولوی من  برای امدنت داریم با بابایی لحظه شماری میکنیم خیلی دوست داریم زودتر ببینیمت . بابایی وقتی دست میزاره روی شکمم میگه بابایی خوابی یا بیدار اینقدر تکون میخوری که بابایی ضعف میکنه فکر کنم بابایی میشناسی بعدشم اینقدر بابایی قربون ،صدقت میره که حسودیم میشه تازه بوستم میکنه. راستی فرشته مامانی تو این هفته این اتفاقات برات میفته در این هفته جنین بیست و نه هفته است. جنین بلعیدن را تمرین می کند و حدود نیم لیتر در روز ادرار می کند. به نظر قدری غیر بهداشتی می رسد که جنین در آب بچه ادرار می کند، اما مشکلی نیست زیرا آب بچه هر سه ساعت عوض می شود...
26 مرداد 1391

هفته 30 حاملگي

 امروز رفتم دكتر. خدا را شکر هم تو خوب بودی هم مامانی. دکتر به مامانی سفارش کرد مراقب رژیم غذایم باشم، در ضمن موقع معاینه شما حسابی تکون میخوردی. بعد از آن برگشتم سرکار و قرار شد شب برم سونوگرافی. بابایی کلاس داشت و نمی تونست منو ببره دکتر. مامانیيم با بابا محمدرضا رفت سونوگرافی ارشیا با ما اومد که تو رو ببینه ولی دم مطب که رسیدیم هر کاریش کردم نیومد تو بالاخره وقتی دکتر سونو کرد گفتند ني ني كوچولوي ما 1 آذر بدنيا مياد تازه وزنتم 767/1 بود فكر كنم قدتم 47 بودش(ماماني عاشقتم). وقتی رفتم خونه بابا محمدرضا همه منتظر بودن ببین شما کی بدنیا میاید. اینجا همه منتظر شما هستن. بعدشم باب...
26 مرداد 1391

هفته 31

عزیز دلم شرمنده اینقدر تو هفته پیش سرم شلوغ بود که نتونستم وبلاگتو بروز کنم در حال حاضر آخر هفته ٣١ هستیم این هفته تکونات با قبل خیلی فرق داشت قشنگ حس میکردم دست و پاو سر کجاست. عزیز دل مامانی این هقته دانشگاه ثبت نام کردم و از ١١ کلاسهام شروع میشه نمیدونم با این شکم جلو چه جوری برم سرکلاس تازه نمی خوام شما را هم اذیت کنم اگر دیدم اذیت میشی با استاد صحبت میکنم سر کلاس نرم. بعدشم قرار شد تا آخر این ماه بیشتر سر کار نیام و ماه آخر تو خونه باشم که با هم استراحت کنیم(برات قصه بخونم).راستی ٢١ این ماهم عروسی دختر خاله ی بابایی من هنوز لباس ندارم تازه عروسیه همکار مامانیم هست خیلی اصرار کرده برم نمیدونم چیکار کنم.    میدون...
26 مرداد 1391

هفته 32

فرشته کوچولوی مامان  وارد هفته ٣٢ شدیم.مامانی دیشب خوابتو دیدم تو خواب بغلت کرده بودم خیلی لذت بخش بود . مامانی اینروزا خیلی بیشتر از قبل خسته میشم کمرم درد میگیره و چون سر کار میرم دیگه حوصله آشپزی ندارم و  بنده خدا مامان ملی رو می ندازم تو زحمت  و همش ناهار و شام پیش مامان ملی هستیم بعضی شب هم  مامان ملی شام درست می کنه  بهم میده میرم دنبال بابایی با هم میریم خونه میخوریم . تازه هر چی هم حوس میکنیم بابا محمدرضا میره برامون میخره (البته بابایی برامون میخره ولی بنده خدا بابایی یکسره سر کار می مونه که همه چیز برای آمدن شما فراهم کنه).دیروز عصر به صرف شولی خورون خو...
26 مرداد 1391

هفته 33و اتفاقات این هفته

فرشته کوچولو مامانی ببخش اینقدر شما رو اذیت میکنم از دوشنبه کلاسام شروع شده و روز سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه حسابی کلاس دارم و فکر کنم شما سر کلاس خیلی خسته میشی ولی خودمونیما بدون اینکه درس بخونی وارد دانشگاه شدی و همکلاسی های مامانی مرتب میگن فکر کنیم نی نی شما بدنیا بیاد یه خانم مهندسه . خلاصه همه هم سر کار و هم تو دانشگاه خیلی مراقب ما هستند . مامان ملی از سه شنبه تا حالا رفته تهران پیش ارشیا خیلی دلمون براش تنگ شده . مامانی یکشنبه صبح رفتم آزمایش .روز قبل که تماس گرفتم گفتند برای آزمایش باید یه شام سبک و ساده بخورید و تا فردا صبح هیچی دیگه نخورید، بعد از شام تا موقعی که خوابیدم نمیدونی  چه عذابی کشیدم ح...
26 مرداد 1391

افطاری خونه بابا احمد

دیروز افطاری خونه بابا احمد دعوت بودیم نی نی خاله زهرا و دایی مهدی اونجا بودند هر وقت یکی از نی نی ها رو بغل میکردم تو هم تکون میخوردی فکر کنم می خواستی اعلام وجود کنی.  دیروز هم می پرسیدن جنسیت نی نی تون معلوم نشد.به هر کی میگفتم نه خودشو تو سونوگرافی نشون نداده همه میگفتن چه بچه با حیایی. وروجک مامانی این دفعه که رفتیم دکتر خودتو نشون بده .باشه همه منتظرن ...
26 مرداد 1391

هفته 23 و ...

امروز شروع هفته بیست و سوم وروجکه. ٢٥ این ماه وقت دکتر دارم همه میخوان بدونن جنسیت وروجک چیه، سری قبل که رفتم دکتر معلوم نشد. خودمونم خیلی منتظریم ببینم که خدا بهمون دختر داده یا پسر. البته فرقی نداره چون هر دو شیرینی زندگی هستن. انشا الله صالح و سالم باشه راستی، بابا محمدرضا براش سوغاتی خریده دو تا عروسک با دو تا لباس. ...
26 مرداد 1391

هفته 35 و رفتن به دکتر

مامانی چهارشنبه رفتم پیش آقای دکتر وقتی معاینه ام کرد گفت هم وزنم خوبه و هم فشارم گفتش برای اینکه از سلامت فرشته کوچولومون مطلع بشیم بهتر سونو کنم . خلاصه چون 2 ساعت  طول می کشید تا دکتر سونو رو شروع کنه، زنگ مامان جون زدم بیاد دنبالم .ساعت 11:30 برگشتیم مطب برای سونو الهی قربون صورت خوشگلت برم دکتر بهم بینی و لبتو و صورتت نشون داد اینقدر ذوق کردم کاشکی بابایی اونجا بودش می تونست فرشته کوچولوشو ببینه.  وزن فرشته مامانی :2,279gr  تاریخ تولد : 4/9/1390 بابايي تو اين هفته اصلاً حالش خوب نبود معده درد و سردرد و ....داشت (از بابایی که مراقبت می کردم می گفت به جای اینکه من مواظبت باشم تو ...
26 مرداد 1391

رفتن به دكتر و مشخص شدن وقت سزارين

عزیز دل مامانی چهارشنبه رفتم دکتر و در مورد وقت سزارین که باهش صحبت کردم برام برگه بستری نوشت و گفت می تونم دو تا تاریخ سزارین بهت بدم یا ٢٩/٨/٩٠ یا تاریخ ٢/٩/٩٠ ،قرار شد با بابایی صحبت کنم و تاریخ قطعی رو با دکتر هماهنگ کنم . مجدداً بهم ٢ هفته دیگه وقت داد بعدشم گفت اگه زودتر درد گرفت باید بیا بستری شی . نمیدونم یه احساسی دارم خیلی منتظر بودم زودتر تموم بشه ولی حالا که نزدیک شده استرس  دارم . دیگه من و بابایی داریم از جمع دو نفر در میایم و یه خانواده سه نفر می شیم. وقتی برای بابایی زمان سزارین گفتم گفت هر چی زودتر بهتر ولی وقتی در مورد تاریخش فکر کرد گفت ٢ آذر بهتر نمیشه ٩ آذر باشه(وقت زایمان طبیعی ٧ آذر) البته میدونم ...
26 مرداد 1391

هفته 39 و ....

مامانی امروز وقت دکتر داشتم  ولی آقای دکتر رفته بودن مسافرت البته قبلاً برگه پذیرش بهم داده بود خدا کنه تا چهارشنبه صبر کنی که خود دکتر حجت باشه ( آخه دکتر خود بابایی هم  بوده ). این هفته دیگه هفته آخری هست که از انتظار می نویسم. شمارش معکوس شروع شده. از امروز ممکنه هر لحظه تصمیم بگیری بیای پیشمون (بغل مامانی). دیگه من و بابایی باید با این روزها خداحافظی کنیم چون جمع ما از دو نفر به سه نفر تغییر میکنه (وای خدایا باورم نمیشه، خدایا شکرت که این نعمتو به ما دادی).  انشاالله مامانی صالح و سالم باشی و من و بابایی بتونیم به خوبی شما رو تربیت کنیم. مامانی این روزا شما خیلی بزرگ شدی و تکون خوردنت با قدیم خیل...
26 مرداد 1391